یه روز خودمو دلم عاشق یکی و دلش شدیم اما اون خودمو دلمو از خودشو دلش روند، گذشت یه روز به دیدنم اومد با یه دسته گل با یه نگاهی مهربونتر نگاهی که سالها ازم دریغیش میکردگفت:عاشقمه، دوستم داره ودلش برام تنگ شده گریه کرد،من فقط نگاهش میکردم چون کاری ازدستم برنمیومد،رفت ومنو تنها گذاشت فقط قبل رفتنش قبرم از اشکش خیس شده بود...
نظرات شما عزیزان:
همین ک خیلی قشنگ بود و راستی تا الان فکر میکنم حدودا برات بیستا نظر گذاشتم...
خیلی دردناک بود
وااااااااااااااای..............
برچسبها:
X-themes |